بزرگترین مرکز دانلود آهنگ سریال ها و تیتراژهای تلویزیونی

بزرگترین مرکز دانلود آهنگ سریال ها و تیتراژهای تلویزیونی

این سایت بزرگترین مرکز دانلود آهنگ برنامه ها و سریال های تلویزیون است
بزرگترین مرکز دانلود آهنگ سریال ها و تیتراژهای تلویزیونی

بزرگترین مرکز دانلود آهنگ سریال ها و تیتراژهای تلویزیونی

این سایت بزرگترین مرکز دانلود آهنگ برنامه ها و سریال های تلویزیون است

بی عنوان ولی زیبا

میدونم وب من هدفش چیزای دیگه ای هستش ولی حتما کاربران پر و پا قرص سایت فهمیدن که من بعضی وقتها سعی میکنم چیزایی رو که تو نت میبینم و خوشم میاد برای شما بذارم.

این نوشته کوتاهم از هموناست.

یا حق.


پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان روبروی او چشم از گلها بر نمی داشت . وقتی به ایستگاه رسیدند پیرمرد بلند شد دسته گل را به دختر داد و گفت : میدانم از این گلها خوشت آمده است . به زنم میگویم که دادمشان به تو . گمانم او هم خوشحال میشود . دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پله های اتوبوس پایین میرفت و وارد قبرستان کوچک شهر میشد .
نظرات 2 + ارسال نظر
کرامت شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 ب.ظ http://cassame.blogsky.com

...دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پله های اتوبوس پایین میرفت و وارد قبرستان کوچک شهر میشد...
و دخترک بر جای پیرمرد در کنار پنجره اتوبوس روی صندلی نشست و همان طور که خیره به دور شدن پیره مرد شده بود و از دیدگانش محو می شد اتوبوس ایستاد و راننده با صدایی خراشیده فریاد زد << ایستگاه آخر قبرستان... >> و تمام مسافران پیاده شدند . دخترک پس از عبور از دروازه قبرستان چند قبر آنطرف تر کنار قبری نشست و با خود چیزهایی زمزمه می کرد .
((‌ وبلاگ خوبی داری . چند تا دانلود کردم . موفق باشی ))

erfan دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ق.ظ

این داستان ادمو یاد عزیزانش میندازه.کسایی که نیستن و کسایی که روزی از دستشون خواهی داد.به امید روزی که کسی سر مزار من بیایید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد